من آن سنگ مغرور ساحل نشینم
که می رانم ازخویشتن موج ها را
خموشم ولی در کف آماده دارم
کلاف پریشان صدها صدارا
چنان سهمناکم که از هیبت من
نیایند سگ ماهیان درپناهم
چنان تیز خشمم که زاغان وحشی
حذر می کنند ازگزند نگاهم
چنان تند خشمم که هنگام بازی
نریزند مرغابیان سایه بر من
مبادا که خواب من آشفته گردد
لهیب غضب برکشد شعله در من
نپوشاندم جامه پرداز دریا
از آن پیرهن های نرم وحریرش
از آن مخمل خواب وبیدار سبزش
ازآن اطلس روشنایی پذیرش
صدف ها و کف ها وشن های ساحل
به مرداب روی می نهند از هراسم
من آن سنگم،آن سنگ ،آن سنگ تنها
که هم آشنایم ،هم ناآشنایم
غبار مرا گرچه دریا بشوید
ولی رنگ غم دارد آیینه ی من
مراسنگ خوانند ودریا نداند
که چون شیشه قلبی است درسینه ی من
نمونه سوالات پایه هفتم
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
تعداد صفحات : 8